ای دل ساده من..... 

 

     یک عالمه حرف داری میدونم. شنیدم خوندم خودت گفتی بارها و بارها. با گریه بی 

     گریه  اَلَکی خوش یا ناخوش. اما آخرش اون چیزی نبود که جدا از بندهایی باشه که 

     خودت دورش پیچیدی. انگاری که حرفها یک چشمش هنوز به خود توست یا این طرف 

     و اونطرف رو نگاه میکنه مبادا به کسی بر بخوره. از کسی اجازه می خواد. 

     ببین اون حرفها چیزی نیست که اینقدر می ترسی. حسهای خودته. حسهای یه آدم. 

     عشقش زندگیش خوشیهاش یا غمهاش یا حسرتهاش یا آرزوهاش.خُب چرا اینقدر 

     با کلمه ها کُشتی می گیری؟ 

     اون حرفها رو باید بال بدی که خودشون جدا از تو بیرون بیان یه چرخی بزنن و خودشو نو 

     نشون بدن. اونطور که خودت هم موقع خوندن بگی آ...... چه خوب اینطوریه...... یا تو  

     هم حرف دلت مثل یه صدای تازه برای خودت باشه. بذار حرفا خودشون بیان بیرون. 

     اونطور بیان بیرون که با لگد و فحش هم نشه آرومشون کرد! 

     عین خودت در شونزده سالگی ! 

 

                          .................................................................. 

  

    معلم عکاسی ام <آنالوگ> خیلی کارهامُ دوست داشت. با علاقه عکس هایم رو نگاه 

    می کرد و نورهاشو خیلی تکنیکی تحلیل می کرد. جزء به جزء عکس رو. کادر بندی  

    سایه ها ترکیب رنگ موضوع. من حرفی نمی زدم. یکبار پرسید این جزئیات رو آگاهانه 

    تو صحنه میذاری؟ گفتم نه! همینطوری! فقط بازیهای نور رو خیلی دوست دارم و حواسم 

    به نورها و سایه هاست و  حال و هوایی که به موضوع میده. برای همینه که آنالوگ کار  

    میکنم و نمی خوام دیجیتالی بشم.

    معلمم آدم پیر و کهنه کاری بود تو کار عکاسی و فناتیک آنالوگ! 

    از حرفم هیچ تعجب نکرد. نه تنها تعجب نکرد حرفم رو تائید هم کرد. و گفت اگه یک موضوع 

    تو رو لمس کنه ترجمه فارسیش تو رو تحت تاثیر قرار بده و سعی کنی اونو با عکست بیان 

    کنی مطمئن باش اون عکس دیگران رو هم تحت تاثیر قرار میده.از عکسهای تو معلومه که 

    تو با موضوع یا صحنه ارتباط بر قرار کرده ای. این ارتباط حسی با موضوع رو حفظ کن و با 

    تسلط به تکنیک حس ات را  غنی تر کن! 

    این داستان رو تعریف کردم که بگم: خلاصه کلام حس کار تو مهمه  ارتباط حسی تو با

    مو ضوع. اینقدر اسیر جنگولک بازیهای پُست مدرن و فالان و فیلان نشو.     

    اینقدر با جمله ها پشک ننداز. حالا فعل اول بگم یا فاعل. 

    اینجوری بگم پُست ترِ میشه یا اونجوری. اینقده اطوار نیا! حرفتُ بزن. و هر چی نوشتی       یه  دور خودت بخون ببین میفهمی چی چی نوشتی.و اصلا به گفتنش می ارزید. 

    این کتابهائی رو که امسال من اوردم خیلی فنا بود. همه روی میز نخونده 

    مونده. حتی ترجمه ها . ترجمه شعر نرودا که حکایتی است!  

    ترجمه شعر نزار قبانی هم غیر قابل تحمل بود. و روی کتاب نوشته بود چاپ سوم! 

    انگاری که این زبان از من در آری را همه میفهمند جز من.

 

   

    بخودم قول داده ام که دیگر ترجمه شعر اینجا نگذارم. اما چون با این شعر خودم

    خیلی خندیدم دلم خواست این جا بگذارمش. 

    شعر از اورهان ولی است. شاعر تُرک. من اورهان را فقط به تُرکی خوانده ام. می دانم 

    که شعرهایش به فارسی هم ترجمه شده. اما نمیدانم کدام شعرها. به هر صورت من 

    خودم این شعر را ترجمه کردم

 

     درخت من  

 

     اگر تو محله مون 

     بجز تو درخت دیگه ای بود 

     تو رو اینقدر دوستت نداشتم 

     فقط اگر تو  

     با ما 

     بلد بودی سرسره بازی کنی 

     تو رو بیشتر دوستت داشتم 

 

     درخت خوشگلم! 

     وقتیکه تو خشک شدی 

     ما هم ایشالله  

     به یک محله دیگه اسباب کشی می کنیم.

    <نامه هایی به تارانتا بابو> نام یک مجموعه شعر از ناظم حکمت است. خیلی خیلی 

    قدیمها رضا سید حسینی آن را به فارسی ترجمه کرده . 

   چند وقت پیش داشتم شعرهای ناظم را به زبان اصلی یعنی تُرکی می خواندم. یک 

   شعر از آن مجموعه را خودم ترجمه کردم که اینجا می گذارم. 

  

    نُهمین نامه برای تارانتا بابو  

 

    امروز  

    بدون نوشته و نقاشی 

    یک تصویر به کله ام آمد تارانتا بابو!  

    و یکهُو

    نه صورتت 

    نه چشمت  

    صدایت در نظرم آمد تارانتا بابو 

    مثل < آبی نیـل> تازه 

    مثل چشمی شبیه یک شیر زخمی 

    عمیق صــدای تــو!