-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 تیرماه سال 1395 19:45
ترجمه شعری از ناظم حکمت بندر آبی رنگ خیلی خسته ام ، منتظر من نباش کاپیتان در دفتر سیر کس دیگری را بنویس خیلی خسته ام ، منتظر من نباش کاپیتان یک بندر آبی رنگ ، با چنارها و گنبدهایش مرا از این بندر نمیتوانی بیرون بیاوری منتظر من نباش کاپیتان.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 13:29
مدتهاست که دلم میخواهد ترجمه یکی از اشعار ناظم حکمت را اینجا بگذارم. اما این شعر طولانی است و من حوصله ندارم و نمیدانم اگر آن را شروع کنم کی تمام خواهد شد. این شعر محبوب من است و تقریبا از آخرین شعرهای اوست. شعری که برای همسر بسیار جوان روسی اش سروده. شعری متفاوت از سایر شعرهای ناظم. در این شعر ناظم که در اواخر عمرش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 16:08
ترجمه شعری از ناظم حکمت تشییع جنازه من تشییع جنازه ام از حیاط خانه امان شروع خواهد شد؟ چطور از طبقه سوم مرا پایین خواهید آورد؟ تابوت در آسانسور جا نمی گیرد، پلکان هم تنگ است. در حیاط شاید کمی آفتاب بالا آمده باشد و کبوتران در پرواز شاید برف ببارد همراه با هیاهوی کودکان و شاید باران باشد و اسفالت خیس و در حیاط سطل های...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 23:17
ترجمه شعری از Ibrahim Selman مهمان چراغها را خاموش کن شمعها را روشن کن جام شراب را پر کن تمامی شب را برقص امشب دلتنگی مهمان ماست.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 21:08
ترجمه شعری از اورهان ولی مکانیک صبری با مکانیک صبری همیشه آخر شب و همیشه تو خیابون و همیشه مست صحبت می کنیم و اون هر بار میگه " خونه دیر شد" و هر بار با دو تا نون زیر بغلش.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 11:38
ترجمه شعری از wolf Biermann یکشنبه در یک ده میریم ما اونجا؟ آره ما میریم اونجا. اینجا کاری هست برای انجام دادن؟ نه اینجا کاری نیست برای انجام دادن. گارسون یه آبجو! اینجا خالیه. تابستون سرده. تو پیر میشی. رز یه گوساله داشت. الان نصف شده. حالا ما میریم اونجا. الان او رسیده؟ آره الان او رسیده. ما میرسیم؟ خوب ما میرسیم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 17:56
ترجمه شعر Orhan Veli بچه بد از مکتب فرار میکنی گنجیشک می گیری کنار دریا میری با بچه های بد همصحبت میشی رو دیوارا عکسای بد میکشی اینا چیزی نیست منو هم دست به سر میکنی چه بچه بدی هستی تو!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 18:47
Bulent Ortacgil از خوانندگان قدیمی ترک است. از سال 1974 آهنگهای مدرن میخواند. شغل اصلی اش مهندسی شیمی است. شعر و آهنگ را خودش مینویسد و با گیتار اجرا میکند. موسیقی اش از باب دیلان بیتلز و کت استیونس تاثیر گرفته. من از آخرین آلبومش یک شعر که خودش نوشته انتخاب کردم که ترجمه اش را اینجا میگذارم. کاری رو که میخوای انجام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 17:59
نوش! کافه تابستانی در آن بعداظهر آفتابی روز یکشنبه و همهمه گنگِ کافه با زمزمه آوازی از دور و لبخند دخترک گارسون با سینی چای حالا باغی ست مخفی که عطر می افشاند وعده ما همانجا با فنجانی از چای معطر جلوی رویمان و لحظاتی که حسرت پشت سر انگاشته میشود.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 23:14
این شعر از andre sollie است. اهل بلژیک است. رشته گرافیک خوانده.در بروسل از آکادمی سنت لوکاس تخصص نقاشی برای کتاب کودکان و نوجوانان را گرفته. کتابهای زیادی نقاشی کرده. در کنار کارش شعر و داستان برای کودکان و نو جوانان می نویسد. در سال 1985 هم جایزه ای برای شعر برای نو جوانان کسب کرده که با آن مشهور شده. من یکی از شعر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 00:01
ترجمه قسمتی از شعرOruc Aruoba: Once again one more time آها اینجام بدون تو تنها و می گم لای اینهمه برگ یه گل نیست هیچی نکا شتی ؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 21:38
Edip Cansever_1928-1986 از شاعران ترک است. شغل اصلیش آنتیک فروشی در بازار بزرگ استانبول بوده. دو دوره شعری داشته .کلاسیک و مدرن . شعرهای دوره مدرن اش تاثیر زیادی در شکل گیری شعر معاصر ترکیه داشته است. در محافل و نشریات ادبی ترکیه بعنوان شاعری تاثیر گذار از نظر فرم و محتوا بر شعر مدرن مطرح می شود.شعر زیر را من از ترکی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 00:03
کافه mesa کافه مسا؛ یادته؟ با آلاچیقی از گلهای کلماتیس و نیمکتهای چوبی. موقع ورود به کافه یکدفعه گفتم " می خواهم زمان را در چنگ بگیرم و متوقف کنم ." گفتی بیا برو چایی رو سفارش بده . صاحب کافه همون جوونک بیست سال پیش بود اما با چروک و سر نیمه طاس. از بالای ظرفهای جمع شده به ما نگاه می کرد و لبخند میزد . گاهی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 18:24
Oruc Aruoba یکی از شاعران شعر معاصر و محبوب ترکیه است. به فلسفه علاقمند است. از نیچه کانت و وینگشتاین کتا بهایی ترجمه کرده. شعر هم می نویسد. شعر های آیرونیک او معروف است. بخاطر مفاهیم فلسفی و آیرونیک شعر هایش در میان خوانندگان نسل جوان و همینطور شاعران شعر مدرن ترکیه جای خاصی دارد. شعر " فصل ها " یکی از شعر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 15:38
گهگاه باید اینجا را گردگیری کنم. اگر بشود. اگر بتوانم. اما نشد.گرد گیری خودم مجال نمیدهد. این وسطها به دوتا شعر بر خوردم. هر دو در مورد< گم شدن در سرگردانی> است که خودش شده کل زندگی. به دلم نشست. هر دو را ترجمه کردم. اولی را می گذارم دومی را هر وقت از گیج زدنهای خودم خلاص شدم....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 20:02
نیمکتهای چوبی؟ چقدر طول می کشه تا من بوی عطر شکوفه های یاسمن رو در اوایل تابستون تو اون بولوارها فراموش کنم. لعنتی ها! عطرشون گیجم می کرد و من فکرامو گم می کردم. یا اون ماهی ها رو کنار پیاده رو که ماهیگیرا تنگ غروب با سطل می اومدند و یکهو همه رو خالی می کردند رو تخته های چوبی. یه سیگار هم می ذاشتن تو دهن یه ماهی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 18:44
این شعر از یک شاعر اسپانیایی است. شعر از زبان اسپانیایی به هلندی ترجمه شده و من از زبان هلندی به فارسی ترجمه کرده ام. این کار خوبی نیست که شعر دست چندم ترجمه بشود. اما چون شعر زیبا بنظرم رسید ودر عین حال پر از استعاره های بسیار ساده آن را ترجمه کردم. اسم شاعر Rafael Alberti است. ( 1902-1999). اون کبوتر اشتباه کرده اون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 21:24
نَه برای همه.... اینجا اتاق من است دوباره می آیم و ترا به یاد می آورم در سکوت آن با آفتاب پاییزی روی دیوارها همراه با آواز برگهای صنوبر جلو پنجره اینجا اتاق من است جای گربه های تنبلِ خواب آلود منتظر در پاشنه در در عصرهای بعد از مدرسه اینجا اتاق من است با کتابها و کتابخانه ام خاطراتم را نبرده ام دوباره می آیم و سلام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 23:33
شعر درخت گردو بنظر من یکی از قشنگ ترین شعرهای ناظم حکمت است. این شعر به خیلی از زبانها ترجمه شده. اما فکر می کنم به زبان فارسی ترجمه نشده. یا حداقل رضا سید حسینی آن را ترجمه نکرده. من این شعر را باصدای خود ناظم هم گوش داده ام و بنظرم شعر قشنگی آمد. به هر صورت من این شعر را از تُرکی ترجمه کردم. درخت گردو سرم حباب ابرها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 00:27
من و دلتنگی.... امروز خسته بودم. یا که نه خستگی نبود. حسی بود که دیگر بیدار شده بود و قبول نمیکرد و نه می گفت و نمی خواست آنچه را که هست و نمی دانست چه یا هر چه بغیر از این که هست. کوچه های باریک را آمدم. پوشیده از برف و یخ و پر از پیچ و خم و سراشیبی و سر بالایی و دیدم نه نمیتوانم و نمیخواهم بازگشتی باشد به آن یادها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 21:05
ای دل ساده من..... یک عالمه حرف داری میدونم. شنیدم خوندم خودت گفتی بارها و بارها. با گریه بی گریه اَلَکی خوش یا ناخوش. اما آخرش اون چیزی نبود که جدا از بندهایی باشه که خودت دورش پیچیدی. انگاری که حرفها یک چشمش هنوز به خود توست یا این طرف و اونطرف رو نگاه میکنه مبادا به کسی بر بخوره. از کسی اجازه می خواد. ببین اون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 دیماه سال 1388 01:15
بخودم قول داده ام که دیگر ترجمه شعر اینجا نگذارم. اما چون با این شعر خودم خیلی خندیدم دلم خواست این جا بگذارمش. شعر از اورهان ولی است. شاعر تُرک. من اورهان را فقط به تُرکی خوانده ام. می دانم که شعرهایش به فارسی هم ترجمه شده. اما نمیدانم کدام شعرها. به هر صورت من خودم این شعر را ترجمه کردم . درخت من اگر تو محله مون بجز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 10:17
<نامه هایی به تارانتا بابو> نام یک مجموعه شعر از ناظم حکمت است. خیلی خیلی قدیمها رضا سید حسینی آن را به فارسی ترجمه کرده . چند وقت پیش داشتم شعرهای ناظم را به زبان اصلی یعنی تُرکی می خواندم. یک شعر از آن مجموعه را خودم ترجمه کردم که اینجا می گذارم. نُهمین نامه برای تارانتا بابو امروز بدون نوشته و نقاشی یک تصویر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 01:43
بــــرای ســـار.........جو.................ناز...................م وقتیکه جلوم نشستی انگاری که سایه خواهرک جلوم نشسته . بد جوری دلتنگش بودم. همیشه هستم. قدیمها بدتر بودم. صدات عین اون بود . فقط صدا نبود. ناز بود حجب بود تردی بود نازکی بود مهربونی بود. ویه دختر بود. اگه به من بگن یه دختر قیافه تو میاد جلو چشمم. لحن ات...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 02:18
من این شعر رو تو همون کتابی خوندم که براتون تعریف کردم. از همون بازارفروش کتابهای دست دوم. اسم شاعرش gerard b berends است. و هنوز زنده است. شعر برای کودکان می گوید. داستانهایی هم برای بزرگسالان نوشته. این شعر برای کودکان گفته شده احتمالا.من از هلندی ترجمه اش کرده ام. سئوالها در چه درجه حرارت یک روز آب میشه؟ مردی که کت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 15:53
kazim koyuncu یک خواننده تُرک است. یعنی بود.در سال ۲۰۰۵ بر اثر بیماری سرطان ریه در سن ۳۳ سالگی در اوج محبوبیت درگذشت. من بعضی از کارهایش را دوست دارم و همینطور شخصیتش رو. کاظم از اهالی قسمت دریای سیاه است. ترکیه هم مثل ایران سرزمین بزرگیه که لهجه ها و آداب و رسوم و قوم های مختلفی در آن هست. این قسمت از ترکیه اسم زبان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 23:37
ترجمه شعر riekus waskowsky پیشرفت کلاس اجتماعی یک جایی خوندم که کارگرا با لباس زیرشون می خوابن مردم معمولی با پیژامه کلاس بالاها لخت من میخوام پپشرفت کنم برا همین از همین حالا لخت می خوابم اما خب میتونم واقعا هنوز تو کاسه دستشویی بشاشم ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 23:34
اینجا همینطوری داشتم تو یه بازار فروش کتابای دست دوم میگشتم. چشمم خورد به یک مجموعه شعرهای کوتاه از شاعران مختلف. اسم ها تقریبا برام نا آشنا بودند . چند تا از شعرها رو که خیلی ساده و کوتاه بودند ترجمه کردم. صد البته از هلندی. برای یکی از دوستام که عشق زیادی به مینیمال نویسی داره. اما گویا مینیمال نویسی با معما یا بذله...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 19:08
کجای کارم من....... کارایی رو که نمیشه کرد خب نمیشه. کارایی رو که میشه همه شده. من موندم با این وب لوگ چه کار کنم. هر چی رو که برات فرستادم گفتی باز نمیشه. فیلم نمی شه موزیک نمیشه عکس و نقاشی نشد. پس من چی کار کنم؟. من حوصله ندار م بگم که اینجا من یک داکامنت دیدم از Idfa در مورد تاثیر تکنو لوژی و پیشرفت وسایل ارتباط...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 00:38
بیا خونه....... دلتنگ دلتنگ دلتنگ؛ دلتنگ از اینهمه برهوت و حزن. آقا برگرد خونه. در انتهای دنیا هم بهانه ای هست برای زندگی؛حالا که نیست؛آدمیزاد که هست و امیدش و رویاهایش. نگذار بر تو هم آنچنان رَوَد که بر ما رفت. دلمون بد جوری تنگه آقا. خانه باید پُر باشد و چراغش روشن. و دلتنگی حرفی است به اندازه یک زندگی.آقا دلمون...