نیمکتهای چوبی؟ 

 

     چقدر طول می کشه تا من بوی عطر شکوفه های یاسمن رو در اوایل تابستون تو 

     اون بولوارها فراموش کنم. لعنتی ها! عطرشون گیجم می کرد و من فکرامو گم 

     می کردم. 

 

     یا اون ماهی ها رو کنار پیاده رو  که ماهیگیرا تنگ غروب با سطل می اومدند و یکهو 

     همه رو خالی می کردند رو تخته های چوبی. یه سیگار هم می ذاشتن تو دهن یه

     ماهی که هنوز نفس داشت و داد می زدند  تازه  تازه ه ه ه ه............. 

     پولک هاشون برق میزد زیر نور لامپ مهتابی مغازه ها و هنوز تکون تکون می خوردند 

     و سیگار بود که دود می شد هوا............ 

 

     یا اون آهنگ رو تو مینی بوس در سر بالایی جادهِ راه خونه که از رادیو زمزمه زمزمه

     می شد  < همه جا رفتم  از همه پرسیدم  گفتند نیست.> . و من خسته و خواب 

     آلود خیره به آسفالت جاده  یه گوشه تاریکِ مینی بوس  به ماهی ایی فکر می کردم 

     که هست به گلهایی که روی تپه هست  وگلدونایی که تو خونه هست. 

 

     حالا دلم میخواد دوباره روی نیمکتهای چوبی اون پارک بشینم و از عطر یاسمن ها 

     سر مست بشم و دوباره روی تپه ها گلهای سفید بابونه رو ببینم و شاید تو بازار 

     دوباره با ماهی یا ماهیگیری روبرو بشم که اون سالها یادشه. 

 

     راستی هنوز اون نیمکتهای چوبی سر جاشه؟ یا خود پارک ؟ یا تپه ها؟ یا............