شعر درخت گردو بنظر من یکی از قشنگ ترین شعرهای ناظم حکمت است. این 

     شعر به خیلی از زبانها ترجمه شده. اما فکر می کنم به زبان فارسی ترجمه نشده. 

     یا حداقل رضا سید حسینی آن را ترجمه نکرده. من این شعر را باصدای خود ناظم 

     هم گوش داده ام و بنظرم شعر قشنگی آمد. به هر صورت من این شعر را از تُرکی 

     ترجمه کردم. 

 

     درخت گردو 

 

     سرم حباب ابرها  درون و بیرونم دریا 

     من یک درخت گردو هستم در پارک گلخانه 

     گره گره شیار شیار یک گردوی پیر 

     نه تو متوجه آن میشوی و نه پلیس 

 

     من یک درخت گردو هستم درپارک گلخانه 

     برگهایم مثل ماهی زبد و زرنگ در آب 

     برگهایم مثل دستمال حریر پاک 

     گُلم اشکها را از چشمانت پاک کن 

     برگهایم دستهایم هستند  صد هزار دست دارم 

 

     با صد هزار دست تو را لمس می کنم استانبول 

     برگهایم چشمهایم هستند با تعجب به تو نگاه می کنم 

     با صد هزار چشم تو را نگاه می کنم استانبول 

     برگهایم مثل صد هزار قلب می تپد می تپد 

 

     من یک درخت گردو هستم در پارک گلخانه 

     نه تو متوجه آن میشوی و نه پلیس

 

     من و دلتنگی.... 

 

    امروز خسته بودم. یا که نه خستگی نبود. حسی بود که دیگر بیدار شده بود و 

    قبول نمیکرد و نه می گفت و نمی خواست آنچه را که هست و نمی دانست چه 

    یا هر چه بغیر از این که هست. 

 

    کوچه های باریک را آمدم. پوشیده از برف و یخ و پر از پیچ و خم و سراشیبی و 

    سر بالایی و دیدم نه نمیتوانم و نمیخواهم بازگشتی باشد به آن یادها که خوب 

    نبود و چقدر تلخ بود و تنهایی بود و غم بود و اندوه که مال من نبود. آوار دیوانه گی 

    و جهل و جنون و مرض و توهم و ترس دیگران بود. و سهم من خوشی های 

    کوچک و معصومی بود در آن جهنم. که در آن بزرگ شدم مثل یک بیگانه. 

 

    و من حالا راه می روم و فکر می کنم فکر می کنم در سر بالایی ها سر پایینی ها 

    کوچه های یخی کوچه های برفی فکر می کنم فکر می کنم فکر می کنم و خسته 

    می شوم و دلم می خواهد بیایم خانه و بخوابم و فردا جایی باشم که دیگر دلتنگ 

    نباشم.